دایره المعارف تاسیسات برق (اطلاعات عمومی برق)
شنبه 10 مرداد 1394
نویسنده: Laura طبقه بندی: خلاقیت های ناب ناب، رسانه (ایران، بین الملل)، آسیب های اجتماعی،
شنبه 9 اسفند 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی، مهارت های زندگی،
وابستگی به موبایل یا Mobile Dependency یکی از دغدغههای دنیای امروز است. این دغدغه فقط برای پدر و مادرهایی نیست که با نگاهی مضطرب، چهرهی فرزندانشان را در مهمانیها میبینند که بر صفحهی موبایل خیره شده. بی دلیل اخم میکنند و یا لبخند میزنند.
مراکز تحقیقاتی مختلف، به صورت گسترده تحقیقات در این زمینه را آغاز کردهاند. دانشکده پزشکی دانشگاه اوزاکای ژاپن از سال ۲۰۰۶ در این زمینه تحقیقات متعددی را منتشر کرده است. نوموفوبیا (Nomophobia) یا اضطراب ناشی از دور بودن از موبایل و سایر وسایل مشابه، به صورت یک فوبیای رسمی، در میان سایر فوبیاهای رایج، شمرده میشود. کتابهای متعدد در زمینه نحوه ترک اعتیاد به موبایل منتشر میشوند و به شدت مورد استقبال قرار میگیرند. دانشگاه MIT در این باره مقاله منتشر میکند و به زیبایی تعبیر «مصرف شخصی رسانه در فضای عمومی و غیرشخصی» را برای استفاده بیش از حد از موبایل به کار میبرد. سایت News Medical مقالهای را منتشر میکند و توضیح میدهد که اعتیاد به موبایل به اندازهی اعتیاد شیمیایی جدی است.
اما مستقل از تمام دلایل علمی و تحقیقات فوق – که تجربه هم بسیاری از آنها را تایید میکند – دلایل دیگری هم وجود دارند که ما تلاش کنیم کمتر از گذشته به موبایل خود وابسته باشیم:
مهم نیست که تکنولوژی صفحه نمایش چقدر پیشرفت کند و این پیشرفت، چقدر آسیبهای احتمالی وارده به چشمان ما را کاهش دهد. اما موبایلها، فرصت نگاه کردن به دوردست را از ما گرفتهاند.
اکثر پزشکان اگر چه تاکید میکنند که شواهد قطعی مبنی بر آسیب رسیدن به چشم در اثر مشاهده صفحه نمایش وجود ندارد، اما بهتر است معادل نصف زمانی که به صفحه نمایش نگاه می کنیم، به نقطهای دوردست نگاه کنیم تا چشم فرصت استراحت داشته باشد. یکی از لذتهای دیدن دریا و دشت به صورت فیزیکی، امکان خیره شدن به نقطهای دوردست در افق است. اما وایبر و اینستاگرام، آنها را هم به تصاویری جذاب و شفاف با شانزده میلیون رنگ، اما در فاصله سی سانتی متری چشم ما تبدیل کردهاند.
دیدن افقهای دور وقتی بیشترین لذت را دارد که چشمان غیرمسلح به آنها خیره شوند. اما این روزها، به محض دیدن غروب زیبای خورشید، موبایل بین چشمان ما و خورشید قرار میگیرد تا این تصویر زیبا را به دیگران – که خود موبایل را بین چشم و غذایشان قرار دادهاند تا تصویر سفره را برای ما مخابره کنند – نشان دهد.
شبکههای اجتماعی و سایر ابزارهایی که توسط موبایلها در اختیار ما قرار گرفتهاند، در کنار ایجاد لحظات لذتبخش برای ما، به دلیل محدودیتهای ذاتی خود، استرسهای زیادی را هم به ما اعمال میکنند. اینکه چرا یک نفر نوشته ما را لایک نزد، یا اینکه چرا هنوز نوشتههای من را لایک می کند. اینکه با فهرست بلند بالای کسانی که دوستی آنها را تایید نکردهام و خجالت هم میکشم درخواستشان را رد کنم چه کنم. اینکه آقای … یا خانم … برای صدمین بار من را فالو کرده و نمیخواهم تاییدش کنم و او هم انگار نمیفهمد.
اینکه ممکن است حواسم نباشد و کامنت بدی زیر نوشتههایم بیاید. اینکه کسی حرف من را نفهمیده و حالا در این چندصد کلمه فضای محدود، به او چه بگویم. اینکه با اینترنت نیم بند ایرانی، فقط لحظهای مسیج وایبری دوستم رسید و حالا هر چه میخواهم به او جواب بدهم نه اینترنت دارم و نه حتی اتصال معمولی!
در ایران، یکی از نخستین کسانی که به موبایل مجهز شدند، باربران بازار بودند. آنها خیلی خوشحال بودند که کارفرماهایشان برای آنها موبایل خریدهاند. شب هنگام به خانه میرفتند و به خانواده و بستگان فخر میفروختند که موبایل دارند.
مدتی طول کشید که فهمیدند موبایل، چیزی مانند حلقهی بندگی است که به کمربندشان میبندند و کارفرما هر موقع بخواهد آنها را صدا میکند. الان شرایط چندان فرقی نکرده است. جز اینکه در آن زمان، کارفرما موبایل را خود میخرید و هدیه میداد و امروز ما خود، موبایل میخریم و به استقبال پیام و پیامکهای وقت و بی وقت کاری میرویم.
عکس این ماجرا هم صادق است. قبلاً مدیر یا کارمند ما، شب با همسرش دعوا میکرد و صبح با اخم و ناراحتی به محل کار میآمد و یکی دو ساعت زمان لازم بود، تا تلخی های شب گذشته را فراموش کند. امروز مدیر یا همکار من، کنار من در جلسه نشسته و با نگاهی به صفحه موبایل، همه چیز به هم میریزد. دعوا در همین جا آغاز شده است. خانه به حریم کار تجاوز کرده و حریم کار هم فشار و تجاوز را به حریم شخصی و خانواده کشانده است.
• برای اینکه حافظه و تمرکز بهتری داشته باشیم
گزارشهایی که در زمینه تاثیر موبایل بر روی حافظه و تمرکز منتشر میشوند کم نیستند (نمونه اول، نمونه دوم، نمونه سوم). ماجرا بسیار ساده است. حافظه با تمرین و به کار گرفته شدن تقویت میشود. انسان که زمانی اشعار بلند را حفظ میکرد و متن کتابها را به خاطر میسپرد، امروز نیازی به حفظ کردن شماره نزدیکترین دوستانش هم ندارد.
آیا تا به حال دقت کردهاید که وقتی مجبور میشوید یک نامهی دستنویس کوتاه را بخوانید و تایپ کنید، چند بار باید نگاه خود را از کاغذ به صفحه نمایش و بالعکس حرکت دهید؟
• موبایل به عنوان یک ابزار برای مطالعه هم مناسب نیست.
به هر حال، باید بپذیریم که کتاب به شکل کاغذی آن، در حال انقراض است و دیر یا زود، در حد دکور کافی شاپها مورد استفاده قرار خواهد گرفت. تبلتها و موبایلها، وسیلهی جدید مطالعهی ما هستند. اما وقتی همزمان با خواندن کتاب، نوتیفیکیشنهای وایبر و پیامک و اینستاگرام و واتزاپ و تلگرام و فیس بوک و توییتر و … مدام حواس ما و شما را پرت میکنند، آیا میتوان مطالعهی اثربخش و آرامش بخش داشت؟
مطالعه همیشه در کنار یادگیری، ابزاری برای تمرکز و خالی شدن ذهن از دغدغههای بیرونی بوده است. اما امروز مطالعه، دعوتی به تمرکز بر روی صفحه نمایش و انتظار کشیدن برای نوتیفیکیشنهای متعدد است.
آیا تا به حال تلاش کردهاید برای مطالعه یک مطلب در وب یا یک کتاب روی موبایل خودتان، موبایل یا تبلت را روی حالت پرواز یا Flight Mode قرار دهید؟ آیا لذت مضاعف مطالعه را در این حالت تجربه کردهاید؟
• برای اینکه دوباره، زندگی در لحظه را تجربه کنیم
گاه در میانهی اتوبان، خاطرهی تلخ یک پیام یا پیامک چنان آزارمان میدهد که یا شتابزده تا نخستین جایی که اینترنت هست میرویم و یا در همان میانه سرعت را کم میکنیم و میکوشیم پاسخ بدهیم. گاه هم دهها بار موبایل خود را چک میکنیم تا ببینیم پیام یا پیامکی که قرار بود بیاید – یا دوست داریم بیاید – آمده است یا نه.
در این میانه، صدای موسیقی را کم کردیم تا صدای زنگ موبایل به گوشمان برسد. در این میانه، بارها و بارها، از خواب پریدیم و مطمئن شدیم که موبایل در دسترس است. در این میانه، بارها همزمان با مشاهده یک فیلم در سینما، دقیقاً لحظهای که باید غرق تجربهی حسی خوب میشدیم، ویبرهی موبایل ما را از حال خوب آن لحظه جدا کرد. حالا باید در حسرت استخرها باشیم که موبایل را از ما میگیرند و در کمد قرار میدهند و درب آن را هم قفل میکنند و ما را به میانهی آب میفرستند تا شاید لحظاتی، در لحظه بودن را تجربه کنیم.
نمیتوان و نباید به گذشته باز گشت. نگاه این نوشته متمم هم، مانند همهی آنچه تا کنون گفته و نوشته است، رو به جلو است. گذشته مرده و آینده با نظر موافق یا مخالف ما میآید و آنها را که گرفتار گذشته ماندهاند، میشوید و میبرد.
اما میتوان استفاده از ابزارها را بهتر فرا گرفت. میتوان در هر روز یک یا دو ساعت را با موبایل خاموش یا ساکت گذراند. میتوانیم وقتی متن زیبایی را روی یک گروه وایبری میخوانیم، برای لحظاتی، اینترنت گوشی را قطع کنیم تا پیام بعدی نیاید و بتوانیم شیرینی آن جملات قبلی را مزمزه کنیم.
میتوانیم گاهی عکسهایی بگیریم و به جای قرار دادن در اینستاگرام برای صدها نفر و شمردن لایکها، فقط برای یکی از دوستان خود بفرستیم و زیرش بنویسیم: در لحظهی نوشیدن این قهوه، آرزویم این بود که تو کنارم باشی.
میتوانیم به جای هشتگ زدن در زیر نوشتهها به امید سرچ شدن و یافته شدن بهتر، زیر پیامکی که برای پدر یا مادرمان میفرستیم بنویسیم #خیلیـدوستتـدارم
میتوانیم Status واتزاپ خودمان را هفتهای یک روز به «امروز بدون وایبر هستم» تغییر دهیم.
میتوانیم به جای نرم افزارهای تماس گروهی، گاهی از نرم افزارهایی که فقط ارتباط را بین دو نفر ایجاد میکنند استفاده کنیم تا عشق و دوستیمان در هیاهوی ساکنان دنیای مجازی گم نشود.
می توانیم با ابزارهای جدید، شادتر از گذشته زندگی کنیم. اگر بپذیریم که برای اینکار، تصمیم، اراده، آگاهی و ترک عادات نادرست لازم است…
منبع: محمدرضا شعبانعلی
چهارشنبه 8 بهمن 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
یکشنبه 6 مهر 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
در همان سالها، بسیار می گفتند که هوای آب را داشته باشید، هدر ندهید. این آب حیف است به هرکسی که می پرستید. اما گوش کسی بدهکار نبود. خانه های بسیاری روی آب بنا شده بود. منظور را حتما می فهمید؛ بعضی مادران آنقدر بشور و بساب داشتند که معروف بود فلانی خانه اش روی آب است.
اما آن سالها گذشته. اکنون به بحران واقعی رسیده ایم. اگر زمانی خانه های روی آب وجود داشت، جمعیت هم 55-60 میلیون نفر بود. اما حالا حول و حوش 80 میلیون نفر شده ایم. آن هم با تراکم بالا در شهرها و مخصوصا تهران.
همین هفته گذشته بود که معاون اول رییس جمهور اعلام کرد تهران فقط چند روز دیگر آب دارد سدهای تهران به کمترین میزان ذخیره آبی خود رسیده اند و به گل نشسته اند.
تصورش سخت است؛ به گل نشستن سد یعنی هدررفت چند صد میلیون متر مکعب آب. همین الان از آب های مرده سدها توی لوله های شهر سرازیر می شود. آب سدها که تمام شود، امید هم به آب معدنی نمی توان داشت؛ تمام ذخیره و توان تولید کارخانه های آب معدنی و آشامیدنی به اندازه مصرف یک روز تهران هم نمی شود.
اما چه می شود کرد؟ دو کار از ما بر می آید. اول دعا کنیم و التماس به آسمان که ببارد، هرچه زودتر. اما قبل از دعا و اظهار عجز و ناله و پشیمانی، راه دومی هم هست؛ همچنان صرفه جویی کنیم. همان چیزی که کمتر کسی از ما به آن عمل می کند. راه های صرفه جویی را بسیار شنیده اید و ما هم گفته ایم، فقط کافی است سرسری از کنارش نگذرید.
اما این تصویری که در زیر می بینید، یکی دو روزی است دست به دست می چرخد؛
همین یک نکته می تواند نجاتمان دهد. نجات البته نه فقط از بی آبی، از نوشیدن آب آلوده.
وقتی ذخیره سدها کم و مثل امسال تمام می شود، دو راه برای گذر از بحران وجود دارد؛ اول، تن دادن به قطعی زمان بندی شده و جبران افت فشار از طریق منابع دیگر. دوم، عدم قطعی و جبران افت فشار با افزودن غیرمتعارف آب چاه ها. در صورت دوم به علت وجود بار میکروبی بالا ناشی از کشیدن آب از چاههای عمیق تر مماس با مجاری فاضلاب، شرکت های آب و فاضلاب منطقه ای ناچار از افزودن مقادیر غیرمتعارف میکروب کش به آب هستند که به تبع آن آب سرشار از نیترات را تناول می کنیم.
چون جیره بندی چندان خوشایند نیست. پس راه دوم انتخاب می شود. همانطور که شده و بیش از ۴۰ درصد آب تهران همین الان از چاه ها تامین می شود. یعنی حداقل ۱۵ درصد بیش از معمول. به هرحال آب سدها که کم شود، وزارت نیرو، آب چاه را بیش از پیش وارد شبکه توزیع می کند. و این یعنی افزایش نیترات موجود در آب.
البته انتظار هشدار درباره افزایش نیترات آب شرب را نداشته باشید. چه اینکه تجربه چندسال پیش درباره افزایش نیترات در آب هم به تغییر استاندارد آب در ایران منجر شد. استانداردی که بسیار ضعیفتر از حداقل های جهانی است.
به هرحال هیچ کاری در این برهه زمانی از کسی بر نمی آید. خودمان به عنوان شهروندان باید کاری بکنیم. صرفه جویی مهمترین و تنها راه است. خوددانید.
منبع: وبلاگ امید کریمی
چهارشنبه 12 شهریور 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
کارشناسی را تمام کرد و برای کارشناسی ارشد به دانشگاه شهیدبهشتی رفت. وقتی از دانشگاه ما رفت تازه فهمیدم که چه کسی را از دست دادیم. بعد هم تقاضای بورسیه به مرکز تبادلات دانشگاهی آلمان را داد و یکضرب بورس دکترای دانشگاه بن را در رشته حشره شناسی گرفت. با او مرتب در تماس بودم. حتی یک بار در آلمان به او سر زدم. مدام در مورد استخدامش در دانشگاه می گفتیم. او خیلی علاقه داشت که در دانشگاه تهران استخدام شود. برای استادی هیچ چیزی کم نداشت. او قادر بود 40شبانه روز در کوه و دشت دنبال پروانه ها باشد. او می توانست ساعت ها سرپا بایستد و به دانشجویان درس دهد و تا پاسی از شب در آزمایشگاه مولکولی یا در موزه جانورشناسی تحقیق کند. او می توانست در یک کنفرانس بین المللی چون ستاره ای بدرخشد. او می توانست ساعت ها برایت حرف های شیرین بزند.
بالاخره از او خواهش کردم درخواست استخدام بدهد. او هم اطاعت کرد. بر
اساس فراخوان دانشکده و اعلام نیاز به حشره شناس، او هم درخواست داد. به
ایران آمد، سخنرانی کرد. در آن زمان من در فرصت مطالعاتی خارج از کشور
بودم. گزارش سخنرانی اش را به من داد، که چگونه با او رفتار کردند. او خودش
فهمید که به قول فرنگی ها Welcome نیست. سعی کردم به او دلداری بدهم. به
ایران آمدم و با همکاران صحبت کردم. دیدم همه مِن مِن می کنند. دیدم از این
می ترسند که او جایشان را تنگ کند. حتی برای آنکه جلویش را بگیرند فرد
دیگری را باعجله استخدام کردند تا بهانه کنندکه دیگر به تخصص او نیازی
نیست. اگرچه میان ماه من با ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان بود!
سعی
کردم با مذاکره با رییس پردیس پرونده استخدامی حسین را جلو ببرم. خودش هم
به ایران آمد و با رییس پردیس صحبت کرد. رییس پردیس که حسین را از دوران
دانشجویی می شناخت قول داد مشکل را حل کند. هرچه تلاش کردم بیهوده بود و
دست آخر رییس پردیس آب سردی روی دستم ریخت که مشخص بود فشارجدی است.
من
فقط منتظر تغییرات در وزارت علوم و دانشگاه تهران بودم که شاید بشود حسین
را به ایران برگرداند. اما یک روز پس از استیضاح دکتر فرجی دانا به حسین
تلفن کردم تا از او برای شرکت در یک برنامه علمی دعوت کنم. می دانستم که یک
شغل پاره وقت در هامبورگ گرفته است. احوالاتش را پرسیدم. گفتم چه کار می
کنی، کارت به کجا کشید؟ برایم توضیح داد که در اشتوتگارت شغل دائم به عنوان
مدیر کلکسیون پروانه ها و آزمایشگاه تحقیقاتی سیستماتیک مولکولی گرفته
است. خشکم زد. من زیست شناسم. در آلمان تحصیل کرده ام. اصلا باورم نمی شد
که چنین جایگاهی را به یک خارجی و آن هم ایرانی بدهند. من می دانم پیداکردن
شغل در حشره شناسی در اروپا و آمریکا بسیار سخت است. در آلمان اگر چنین
شغلی را به یک خارجی و ایرانی بدهند معنایش آن است که او حداقل 10سروگردن
از بقیه بلندتر بوده است. نمی دانستم به او تبریک بگویم یا نه. اما می
دانستم که باید به کشورم تسلیت بگویم. با وجود آنکه از گرفتن این شغل بسیار
راضی بود، اما در جملاتش ناراحتی موج می زد که چگونه او را از وطنش دور
کردند. او چند روز دیگر پاسپورت آلمانی اش را هم می گیرد. و من هم بعد از
15سال خدمت در دانشگاه تهران ناامید از اینکه نتوانستم برجسته ترین متخصص
حشره شناسی و فیلوژنی کشور را به ایران بازگردانم در اتاق کوچکم که به
دستشویی تغییرکاربری شده در دانشکده ای دیگر است با یادآوری برخوردی که با
او شد فقط اشک می ریزم.
همزمان منتشر شده در شرق
موخره: من از مسئولین وزارت علوم و دانشگاه تهران درخواست می کنم که پرونده حسین را مجددا بررسی کنند و کسانی که این چنین باعث فراری دادن سرمایه های انسانی کشور ما و تقدیم آنها به خارجی ها می شوند را مورد بازخواست قرار دهند. حداقل آن است که این افراد بار دیگر نتوانند دوباره چنین خسارت هایی به کشور وارد کنند. پیگیری پرونده حسین از پیگیری پرونده 3000 بورسیه غیر قانونی کم اهمیت تر نیست.
منبع: وبلاگ آقای حسین آخانی
یکشنبه 2 شهریور 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
شنبه 4 مرداد 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
عصرایران - در بخشی از مباحث مدیریتی گذشته از مثلی ژاپنی شروع گفتیم با این مضمون که «قبل از اینکه به فکر چگونه بردن باشی به فکر این باش که چگونه نبازی»؛ در این نوشتار، صورت مسائلی به بحث و نظر می گذاریم تا کسانی که مسؤولیت مدیریتی در هر رده ای را دارند مد نظر قرار دهند:
1- شهری وجود دارد به نام تهران که مدیران کشوری و شهری در آن بدون توجه به امکانات بسیار محدود آب، فاضلاب، برق، امکانات خدماتی و آموزشی شروع به گسترش در سطح و ارتفاع آن کرده اند. برج ها و ساختمان های بلندمرتبه در کوچه های هشت متری شمال شهر احداث شده که علاوه بر جلوگیری از گردش هوا خطرات بالقوه ای هم در زمینه ارائه خدمات شهری از جمله آتش نشانی به وجود آورده است. این امر به اغلب شهرها مانند اصفهان، مشهد، تبریز و ... گسترش پیدا کرده و در آینده معضلات غیرقابل حل زیست محیطی و حتی اجتماعی به وجود خواهد آورد.
2- کشوری وجود دارد به نام ایران که در اکثریت شهرهای آن شبکه جمع آوری، انتقال، تصفیه و بازیافت سراسری فاضلاب وجود ندارد و تمامی فضولات بیمارستانی، پادگانی و خانگی و حتی چربی های رستورانی در چاه های اختصاصی جذبی ریخته می شوند و منابع آبی و خاک را آلوده می کنند و باعث بروز انواع سرطان ها و بیماری های ناشناخته می شوند. در همان حال مسؤولان در بخشی دیگر مجبورند میلیاردها دلار صرف واردات دارو، تجهیزات بیمارستانی ، آموزش کادر و ... پزشکی بنمایند.
3- کشوری وجود دارد به نام ایران که کارخانجات دولتی و شبه دولتی اتومبیل سازی و موتورسیکلت سازی آن با مهندسی معکوس تکنولوژی چهار پنج دهه پیش محصولاتی می سازند که چهار برابر همنوعان خارجی خود سوخت مصرف می کنند . در مورد اتوبوس و کامیون ها، شاید 100برابر مشابه مدرن خارجی مواد مضر به هوا منتشر می کنند (به دلیل نوع گازوئیل مصرفی و موتورهای قدیمی). در همان کشور برای کسانیکه بر اثر همین آلودگی، بیماری های مختلف می گیرند میلیاردها تومان صرف درمان و سرویس های خدماتی می شود.
4- کشوری وجود دارد به نام ایران که در آن برای این که کشاورزی سنتی در آن (آبیاری به روش غرقابی) ادامه حیات دهد، به دلیل خشکسالی، دهها هزار حلقه چاه عمیق زده شده و بهترین و مرغوب ترین منابع زیرزمینی آبی کشور با هزینه سنگین برق و سوخت استخراج می شود تا مثلا در آمارها رقم 15 میلیون تن تولید، ارائه و چند نفر خوشحال شوند. مدیران ارشد توجه نمی کنند که این نوع کشاورزی به چه قیمت بسیار بالایی تمام می شود.
چند سال بعد موقعی که منابع آبی به دلیل ادامه خشکسالی و تغییرات آب و هوایی کره زمین تمام شد، آنگاه به یاد می آوریم که مثلا کشور ژاپن از سالها قبل کشت کارخانه ای و صنعتی برنج را بدون نیاز به خاک و آب زیاد آغاز کرده است.
5- کشوری وجود دارد که برای اینکه جوانانش پس از هجده سالگی گرفتار مشکل بیکاری نشوند، با تاسیس مرکزی به نام دانشگاه که هر روز هم به تعدادشان افزوده می شود، آنان را حتی بدون کنکور وارد آن مکان می کند و دو یا چهار سال بعد با دادن مدرک راهی جامعه می نماید. فرق چندانی هم نمی کند که چه رشته ای بخوانند، مثلا در کشوری که صنایع نساجی آن بسیار محدود و ورشکسته است، شما سالیانه با صدها فارغ التحصیل مدرک دار نساجی مواجه می شوید. این یعنی عدم توجه به توسعه همه جانبه و اتلاف منابع.
6-در کشوری سازمانی وجود دارد به نام استاندارد که به دلیل کمبود نیروی واقعا تخصصی (منظور پرسنل مدرک دار نیست که به خاطر تولید انبوه مدرک مهندسی و دکتری توسط دکان هائی موسوم به دانشگاه، خیلی مدرک دار شده اند)، هنوز آرم آن روی محصولات معیوب حک می شود .
7- در کشوری هستیم که هر اتوبان یا خیابانی که آسفالت می کنند یا محوطه سازی می نمایند حداکثر دو سال بعد باید بازسازی شود، در صورتی که عمر متوسط اسفالت جاده ها و اتوبان ها حداقل ده سال باید باشد. شاهد، همین اتوبان زنجان ـ تبریز، یا همین محوطه های پیاده روی خیابان ولیعصر تهران یا جمهوری است که با هزینه های سرسام آور و با کیفیت پایین و عدم کنترل کیفیت به هر دلیل دچار نواقص آشکار است.
8- در کشوری هستیم که به دلیل استفاده از آزبست در صنایع لنت ترمزسازی و هچنین کیفیت پایین بنزین و گازوئیل و خودروهای متعلق به نیم قرن پیش (البته در ایران یک استثنایی وجود دارد که بالارفتن مدل فقط در سال تولیدش روی کاغذ حک می شود و گرنه خودروی مدل 1393 با 1383 هیچ تفاوت ماهوی ندارد و فقط تمیز است!) بیشترین آمار بیماران مبتلا به سرطان و ام اس را داریم و میلیاردها تومان بابت درمان آنها هزینه می شود.
آن چه در بندهای فوق آمد،
تنها مکشتی نمونه خروار است که ما در در چرخه باخت مکرر قرار می دهد و حال
آن که می توان با برخی اصلاحات، از هزینه های هنگفت بعدی معاف بود و به جای
رفع و رجوع باخت ها ، ابتدا به نباختن و بعد به پیروزی و پیشرفت اندیشید.
شنبه 21 تیر 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
سال دوهزار، زیمبانک، بانک بزرگ زیمبابوه، تصمیم گرفت یک قرعه کشی بزرگ برگزار کند. بر اساس گزارش بی بی سی، همه کسانی که بیش از ۵۰۰۰ دلار زیمبابوه داشتند در این قرعه کشی شرکت داده میشدند. جایزه قرعه کشی صدهزار دلار زیمبابوه بود. مراسم بزرگی برگزار شد و همه برای قرعه کشی دعوت شدند. با هیجان کامل و نواختن موسیقی و مقدمه های طولانی، قرعه کشی انجام شد. میتوانید حدس بزنید چه کسی برندهی خوش شانس این قرعه کشی بود؟ بله! روبرت موگابه ریس جمهور این کشور. موگابه که سالیان سال، حاکمیت مطلق تمامیتخواهانهای را به زیمبابوه تحمیل کرده است، حتی تحمل نداشت در حد یک مسابقه بخت آزمایی هم، کس دیگری را برنده این بازی ببیند! در آستانهی دهمین دههی زندگی خود، هنوز هم نمیتواند لذت سادهی بردهایی چنین کوچک را به مردم زیمبابوه، در ازاء لذت برد بزرگ سی سالهاش، هدیه کند.
پی نوشت اول: تمامیت خواهان و قدرت طلبان در همه جای جهان وجود دارند. قدرت و قدرت طلبی یکی از قدیمیترین انگیزههای ما انسانهاست. اما قدرت طلبان هوشمند میدانند که راز حفظ قدرت، این است که بخشهایی از آن را هر چند کوچک، در اختیار دیگران بگذارند. راز تحمل تحمیل این است که دیگران، در بخشهایی از زندگی خود، هر چند کوچک، احساس تحمیل نکنند. اما دام تمامیت خواهی این است که «تمامیت خواه، تمامی فرصتها و قدرتها را میخواهد نه اکثریت آنها را».
پی نوشت دوم: مدتی است سرگرم خواندن زندگی موگابه هستم. ما معمولاً زندگی انسانهای بزرگ یا مطرح را، در سالهای آخر عمرشان میخوانیم و به همین دلیل، قضاوت و تحلیل در مورد آنها دشوار میشود. شناخت قدرت خواهی و قدرت طلبی و مکانیزمهای تثبیت آن، وقتی امکان پذیر است که داستان را از قدیمتر ببینیم. از آن روزهایی که موگابه، بت مردم زیمبابوه بود و قرار بود آنها را از استعمار سفیدپوستان نجات دهد…
دوشنبه 16 تیر 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی، مهارت های زندگی،
یکشنبه 15 تیر 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
فدراسیون فوتبال ما شاهکار است و بازی دوسربرد بازی میکند با تماشاگر ایرانی
، چرا که در صورت شکست، مردم را به واقعبینی فرا میخوانند و خودشان واقعبین تر از همه، فرسنگها فاصله بین سطح فوتبال دو کشور را به رخ میکشند و در صورت یاری بخت و اقبال و فلک، یعنی تساوی یا پیروزی، فوتبال ملی را فرا آسیایی میخوانند و ملیگرایانه سرود «ورزشکاران، دلاوران، نامآوران…» زمزمه میکنند.
اما ای کاش که این روحیه فقط منحصر به همان فوتبال ما بود. دیریست که ره گم کرده ایم. چند روز پیش در همایشی شرکت کرده بودم، یکی از مسئولان اجرایی حاضر در مراسم که از مدیران میانی دستگاه مطبوعش بود، در سخنرانی خود از صنایع خاصی میگفت که به تازگی در کشورمان ایجاد شده است. موارد را یک به یک بر میشمرد و به تعداد کشورهایی که در حال حاضر دارای آن تکنولوژی خاص هستند اشاره میکرد. عدد کشورهای دارای فن آوری، در هر مورد نسبت به مورد قبل کمتر میشد. کار به جایی رسید که اعلام شد در یک صنعت خاص، فقط ما و آمریکا دارای فنآوری هستیم. در نهایت، ناباورانه از صنعتی شنیدیم که تنها ایران دارای آن است و حتی آمریکا هم تکنولوژی ورود به آن را ندارد.
نگاهی به اطرافم انداختم، چهره تک تک حضار مملو از حس میهن پرستی و غرور ملی بود. ناخودآگاه یاد چند ماه پیش افتادم که برادرم یک خودروی وطنی صفر کیلومتر از یک خودروساز وطنی خریده بود و وقتی با هم به منظور تحویل گرفتن خودرو به نمایندگی رفتیم، سیستم ترمز خودرو صفر کیلومتر کار نمیکرد (اطلاعات خودرو و خودروساز و نمایندگی در صورت لزوم قابل ارائه است). از این دست اخبار در باب فتح قلل رفیع علم و دانش و فن آوری، کم منتشر نمیشود. مگر همین چند وقت پیش نبود که گفتند جوان نخبه ایرانی در اختراعش قوانین فیزیک را نقض کرده است؟ فکر میکنید آن جوان نخبه و منتشر کنندگان این خبر نمیدانند چنین چیزی اصلا ممکن است یا خیر، آنها که هیچ، حتی کسی که فقط فیزیک دبیرستان را مطالعه کرده باشد هم می تواند از میزان صحت چنین چیزی اطمینان حاصل کند.
پس قبول کنید مشکل آنها نیستند، مشکل ماییم که در پس هر اینچنین خبری، هلهله میکنیم و با رگهای متورم شده به خودمان میبالیم و از این همه نخبگی اشک شوق میریزیم. مطمئن باشید که تا بستر پذیرش در بین ما فراهم نباشد، کسی چنین چیزهایی را نمیگوید. مشکل اساسی نهادینه شدن این روحیات «هیاهو برای هیچ» در وجود تک تک ماست. «خودمرکزانگاری تاریخی» و هر چیزی را به منشاء تاریخی ایرانی وصل کردن کم بود، حالا غوغا سالاری و روحیه «خود اول بینی» مفرط هم به آن اضافه شده است. ای کاش به همان تاریخ ده هزار ساله مظلوممان قناعت میکردیم و کمافیالسابق فقط همان را دائماً به سر دیگران میکوفتیم.
ما تا چند روز پیش فکر میکردیم فحش دادن
کار خیلی بدی است. ناگهان یک حادثهی تاریخی یعنی بازی ایران – آرژانیتن ما
را از غفلت درآورد. فهمیدیم فحش مثل «زهرمار» است. هم کشنده است، هم
شفابخش.
مثلا اگر پس از بازی ایران – آرژانتین فحش نمیدادیم، روی دلمان میماند.
یا خودمان را ناکار میکردیم یا در آیندهای نه چندان دور داور را! فحش در
این برههی تاریخی شفابخش بود!
اصلا بعضی وقتها بدون فحش کار راه نمیافتد. نه کار فحشدهنده، نه کار فحش
خورنده. بعضی ها خودشان، تنشان میخارد و دوست دارند فحش بخورند. مثل
داور بازی ایران – آرژانتین.
فحش یک جاهایی آدم را خنک میکند. مثل آب در رادیاتور است که موتور را خنک
میکند. قدیمیها گفتهاند «فحش باد هواست.» یعنی همانطور که بادِ هوا خیلی
چیزها را خنک میکند، ما را هم خنک میکند.
پس ما از این به بعد نمیگوییم فحش ندهید. بدهید، اما بی در و پیکر ندهید.
میشود یک جوری فحش داد که فرهنگ و تمدنمان هم حفظ بشود. به این وضعیت میگویند برد – برد یا «فحشهای دوسر طلا»
باید یک مرکزی مثل فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی تشکیل بشود و «فحشهای دو
سر طلا» به مردم پیشنهاد بدهد. اسمش هم بشود «مرکز فحشگزینی». خود
فرهنگستان هم خیلی فعال است. پیشبینی میکنم در دو – سه نشست، ملت را
فحشباران کنند.
فعلا برای شروع، چند «فحش دو سر طلا» را پیشنهاد میدهم که فعلا برای
جام جهانی و بازیهای تیم ملی ایران دستتان خالی نباشد و کارتان راه
بیفتد.
فحش دو سر طلا: کلمه، ترکیب، عبارت یا جملهای است که از نظر دهنده، فحش
است؛ اما از نظر گیرنده نه فقط فحش نیست بلکه خیلی هم کلمهی خوبی است.
فایدهی این فحش این است که دهنده را خنک میکند و جگرش را حال میآورد. گیرنده هم خوشش میآید.
با استفاده از فحشهای پیشنهادی بدون آسیب به فرهنگ و تمدنتان خنک شوید:
پدر آمرزیده: این ترکیب ربط به پدر گیرندهی فحش دارد. گیرنده از اینکه او برای پدرش آرزوی آمرزش و مغفرت الهی کرده است، خوشش میآید.
مثال: آخه پدر آمرزیده این وضع داوری کردنه؟
مردحسابی:
او فکر میکند فحشدهنده در چه فرهنگ غنی رشد کرده است که به جای اینکه
خانوادهی من را مورد عنایت قرار بدهد به من میگوید «مرد حسابی! این که
نشد داوری!»
عزیز من:
فحشخور فکر میکند فحش دهنده خیلی محبت دارد و حتی حس ازدواج به او دست
میدهد. ولی کیست که نداند در ادامهی «عزیز من…» چه فحشهای آبداری نهفته
است؟!
مثلا «عزیز من! عوضی، همهکس کش…»
پفیوز: ما میدانیم فحش است. اما خارجی ها فکر میکند تلاش ما برای حفظ نسل یوزهای ایرانی است!
نامرد:
متاسفانه در خارج بین مرد و زن تفاوتی قایل نمیشوند. وقتی به یک کسی
بگویید نامرد، معنیاش میشود «زن». آنها «زن» را فحش نمیدانند. ولی در
کشور ما خیلیها «زن» را فحش میدانند. فحش هم نباید به محیطهای ورزشی راه
پیدا کند!
در داخل مرزهای کشور اگر به کسی بگویید «نامرد» دست کم میگوید: «نامرد هفت کسته!»
حیوان:
متاسفانه در خارج از کشور برای حیوانات اهمیت قایل میشوند. پس اگر به کسی
بگویید حیوان، فحش نیست. ولی اگر جرات دارید در داخل کشور به کسی بگویید
«حیوان»، هفت پشتتان را میآورد جلو چشمتان!
آشغال:
در ممالک غرب «آشغال» را ثروت میدانند و بازیافت میکنند. به آن میگویند
«طلای سیاه». با خیال راحت میتوانید بگویید: هووووی آشغااااال!
فحشهای بومی و محلی:
فحشهایی مثل اوشگول، اسگل، اکبیری و لندهور ترجمهناپذیرند. یا مثلا
«شلغم». نمیفهمد که یعنی چه! فقط اگر طرف بفهمد یک جوابی به «شلغم» میدهد
خیلی زشت. چقدر مردم بیتربیت و بی جنبهاند!
کلهی پدرت:
فحشها معمولا به نقاط دیگر بدن حواله میشود. در دنیا «کله» حرف زشتی
نیست. البته هموطنان ما بهتر میدانند «کلهی پدرت» از فحش دادن دربارهی
جاهای دیگر بدن چقدر رکیکتر است.
لیبرال، سکولار: در خارج نمیفهمند سکولار و لیبرال چقدر زشت است. حتی خودشان با افتخار میگویند ما لیبرالیم، سکولاریم.
اما وقتی در کشور ما به کسی میگویند «مرتیکهی لیبرال» یا «زنیکهی سکولار» از صد تا فحش خار – مادر و برادر – پدر هم زشتتر است.
خس و خاشاک:
از فحشهای جدید است. در اتفاقهای بعد از انتخابات سال ۸۸ یک نفر به چند
میلیون نفر گفت: خس و خاشاک. آنها هم در پاسخ گفتند: آن خس و خاشاک تویی!
فتنهگر: گوینده به نیت فحش میگوید «فتنهگر». فحشخور از آن استقبال میکند. به «لیونل مسی» بگویید «فتنهگر ورزشی»
ایرانشناس:
وقتی «ریچارد فرای» ایرانشناس آمریکایی فوت کرد ما فهمیدیم ایرانشناس
بودن خیلی زشت است و خدا نکند آدم ایرانشناس باشد. آدم شلغم باشد، اکبیری
باشد، اما ایرانشناس نباشد. به راحتی به طرف مقابل بگویید: برو
«ایرانشناس» یک حالی میکند.
ریچارد فرای: حتی خورد «ریچارد فرای» بودن هم فحش است!
دسته تبر، دسته هونگ، دسته بیل، گوشتکوب: این ابزارها معنای بسیار زشتی دارند. اما خارجیها به آنها به چشم چند تا شی بیجان نگاه میکنند. حالیشان نمیشود.
شیر سماور و لولهی اگزوز هم در همین دسته جا میگیرد!
روشنفکر، اصلاحطلب:
بعضیها چنان به دیگران میگویند «روشنفکر» که انگار… استغفرالله!
متاسفانه این اصطلاحها در خارج معنای بدی ندارند. به طرف بگویید روشنفکر،
خیلی هم خوشش میآید، شما هم خنک میشوید!
شنبه 14 تیر 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: مهارت های زندگی، آسیب های اجتماعی، روان شناسی،
سه شنبه 10 تیر 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
جمعه 6 تیر 1393
نویسنده: ایمان سریری طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
چهارشنبه 4 تیر 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: رسانه (ایران، بین الملل)، آسیب های اجتماعی،
مجلس شورای اسلامی امروز کلیات طرحی را تصویب کرد که به موجب آن، اقدام کنندگان به “سقط جنین، عقیمسازی، وازکتومی، توبکتومی و هرگونه تبلیغات درباره تحدید موالید و کاهش فرزندآوری” به دو تا پنج سال زندان محکوم می شوند.
جمعه 16 خرداد 1393
نویسنده: ایمان سریری طبقه بندی: تکنولوژی های روز دنیا، آسیب های اجتماعی،
تنها یک سوال باعث شد تا تمام آنچه که در دلش بود را بیرون بریزد. از ده ماه قبل برای درمان نازایی همسرش ته مانده حسابش را شمرده، از فامیل و آشنایانش مقداری هم پول قرض گرفته و برای مداوا دست به دامن پزشکان شده است، تنها راهی که جلوی پایش گذاشتهاند رحم اجارهای بوده که اوهم بعد از بررسی نظر کارشناسان دینی آن را پذیرفته است، قراردادشان مبلغ 4 میلیون تومان بوده است، ولی حالا بعد از حدود 8 ماه بجای یک جنین سه جنین در خانه اجارهای خود زندگی میکنند و مرد بیچاره که تنها برای یک جنین برنامهریزی کرده بود حالا باید حداقل هزینه سه کودکش را یکجا پرداخت کند، کارگر یکی از کارخانههای لبنیاتی که به قول خودش در هزینههای روزانهاش هم مانده است، حالا باید مخارج فرزندداری را ضربدر سه کند منهای هزینههای بیمارستان و رحمی که برای یک نفر اجاره کرده بود.
او به پیشنهاد برخی دوستان برای حل مشکلش به تعدادی خیر مراجعه کرده ولی نتیجهای حاصل نشده و حالا به پیشنهاد یکی از دوستان دیگرش اکنون در دوراهی بزرگی قرار گرفته که نمیداند چکار کند؟ فروش دو تا از فرزندانش میتواند زندگی متعادل یکی دیگر را تضمین کند، پیشنهادی که دوستش داده و حتی گفته برای آن دو کودک دیگر مشتری نیز دارد.
کودکی
بین 10 تا 12 میلیون تومان قیمت داده تا هم هزینههای بیمارستان و مادر
مجازی فرزندان تامین شود و هم اینکه بتواند برای تنها فرزندی که نزد پدر و
مادر واقعی خود میماند، منبعی باشد تا درگیر گرانی بازار نشود.
موضوعی
که ظاهرا قانون هم به آن کمتر توجه کرده و راهکار درستی برای رفع آن ندارد.
محمد ض، حدودا 38 ساله، فردیست که برای فرزندخواندگی در بهزیستی یکی از
استانهای کشور ثبتنام کرده است، او ضمن گلایه از روند پر پیچ و خم
ثبتنام مراحل فرزند خواندگی، به خبرنگار ما گفت: روزی که میخواستم ثبت
نام کنم یک لیست بلند بالا مدارک از من خواستند و من و همسرم آن مدارک را
تهیه کردیم و به دادگاه بردیم و صلاحیت ما در دادگاه تایید شد، ولی حالا که
پیگیری میکنیم میگویند شاید تا چند سال دیگر هم نوبت شما نشود.
او
ادامه داد: چند نفر از دوستان و آشنایانم وقتی شنیدند برای فرزند خواندگی
ثبت نام کردهام به من گفتند اگر بخواهی افرادی در بازار هستند که مادرانی
را میشناسند که فرزندانشان را نمیخواهند و شما میتوانید با شیوههای
خاصی صاحب فرزندان آنان شوید.
محمد افزود: من قبول نکردم چون غیرقانونی بود، ولی ظاهرا این کار در بازار روال است و افرادی هستند که به راحتی فرزندانشان را میفروشند یا افرادی هستند که فرزندان برخی دیگر را میخرند و بزرگ میکنند، بدون آنکه نیازی به سازمانهای متولی از جمله بهزیستی داشته باشد.
آمار دریافت فرزند خیلی بالا رفته است
اما
از سوی دیگر مسئولان سازمان بهزیستی میگویند، ممکن است این سازمان بچهها
را از سر راه آورده باشد، ولی به این راحتیها آنها را به هر خانوادهای
نمیسپارد و حتی کمی سخت هم میگیرد. حسابی مته به خشخاش میگذارد و همه
جوانب کار را بررسی میکند تا با خیال راحت کودکی را به خانواده جدید
بسپارد. البته قوانین ثابتی هم وجود دارد که استثنا سرش نمیشود.
سعید صادقی، یکی از کارشناسان سازمان بهزیستی در این زمینه به خبرنگار ما گفت: در سال گذشته تنها در استان اصفهان هزار و 600 نفر درخواست فرزند خواندگی داشتند که دادگاه نیز صلاحیت آنان را تایید کرده است، ولی تنها 52 کودک بیسرپرست در این بازه زمانی واگذار گردیده و عمده دلیل آن نیز نبودن یا کمبود طفل بی سرپرست است.
او در پاسخ به این سوال که آیا بهزیستی بر روی خرید و فروشهای غیرقانونی که در بیمارستانها صورت میگیرد نیز نظارت دارد یا خیر؟ اظهار داشت: اکنون با جلسات متعدد سعی شده تا این مشکل را مرتفع کنیم و تعداد آن را به حداقل برسانیم.
او علت پیچیده بودن پروسه فرزند خواندگی را، اهمیت موضوع بیان کرد و گفت همانطور که خانوادهها آینده فرزندانشان برایشان مهم است، بهزیستی نیز آینده کودکان بی سرپرست را در نظر میگیرد و مانند خانواده آنها عمل میکند.
صادقی شرایط عمومی برای پذیرش فرزند را اقامت زن و شوهر درخواست کننده در ایران، گذشت 5 سال از ازدواج و عدم بارداری آنها، حداقل سی سال برای یکی از زوجین، عدم سوء سابقه کیفری، دارای صلاحیت اخلاقی، دارای تمکن مالی، عدم ابتلا به بیماری صعب العلاج، عدم اعتیاد به مواد مخدر یا الکل دانست و اظهار داشت: خرید و فروش فرزند در بازار بعدها میتواند تبعاتی را برای افراد و حتی کودک داشته باشد که سازمان بهزیستی نیز نمیتواند در این زمینه اقدامی انجام دهد و بهتر است زوجین داوطلب برای پذیرش فرزند خواندگی، این اقدام را از طریق مراجع ذیصلاح انجام دهند.
فرزندخواندگی تابع قانون
حالا
با این وضع آنچه که بین فروش کودک در بازار و اعطای نشان فرزند خواندگی از
طریق سازمانهای مربوطه حد و مرز تعریف میکند همان قانونیست که بخشی از
آن به شرایط والدین و بخش دیگر آن به صورت کلی بیان شده است، اما هنوز در
جزئیات این امر قانون سکوت کرده و مشخص هم نیست چه زمانی این سکوت خود را
میشکند.
نوشین فتحی، وکیل و کارشناس حقوقی در این زمینه به خبرنگار ما گفت: با توجه به مقررات حقوق اسلام، در حقوق ایران نهادی به عنوان فرزند خواندگی به این مفهوم که فرزند خوانده از هر حیث در حکم فرزند واقعی باشد و از آثار رابطه بنوت بهرهمند شود، وجود ندارد، اما با توجه به آن که نوع دوستی و کمک به نیازمندان در فرهنگ ایران و فرهنگ اسلام مورد تأکید و پذیرش قرار گرفته و بهدلیل تأکیداتی که در اسلام در مورد ضرورت رسیدگی به ایتام و اطفال بیسرپرست مطرح شده است، مقررات مدونی به منظور سرپرستی اطفال بیسرپرست وضع گردیده و اجرا میشود.
او با بیان اینکه بعضاً از آن قانون به عنوان فرزند خواندگی ناقص تعبیر میشود، اظهار داشت: این مقررات در قانون اساسی و قوانین عادی انعکاسیافته است.
فتحی افزود: به موجب بند دوم از اصل بیست و یکم، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دولت موظف به حمایت از مادران و کودکان بیسرپرست گردیده و قانون حمایت از کودکان بی سرپرست مصوب 1353، نیز به منظور تأمین منافع مادی و معنوی آنان، شرایط خاصی را برای خانوادههایی که میخواهند سرپرستی اطفال بدون سرپرست را به عهده بگیرند وضع نموده است.
این کارشناس حقوقی بیان داشت: ماده 11 قانون مذکور، وظایف و تکالیف سرپرست و طفل تحت سرپرستی او را از لحاظ نگهداری، تربیت، نفقه و احترام، با حقوق و تکالیف اولاد و پدر و مادر برابر نهاده است.
حالا با این قانون هرچند نمیتوان افق روشنی را برای خانوادههایی که ریسک پذیرش فرزند خوانده را میپذیرند یا حتی فرزندی که در انتخاب مادر خوانده و پدر خوانده خود هیچ اختیاری ندارد ترسیم کرد، ولی میتوان به حداقلها اکتفا نمود و بخش زیادی از رابطه خانوادههای جدید با این کودکان را به رعایت اخلاق سپرد.
کودکانی که از ابتدای راهاندازی سازمان بهزیستی تاکنون تعدادشان به 300 هزار نفر میرسد و اکنون نیز حدود 23 هزار کودک بیسرپرست در ایران وجود دارد، کودکانی که بدون اختیار به وجود میآیند، بدون اختیار پا به این دنیا میگذارند و بدون اختیار در اثر فقر یا یک معضل اجتماعی در گوشهای از این کرده خاکی رها میشوند.
تابناک
بنا بر افشاگریهای صورت گرفته طی روزهای اخیر، مشخص شده که طرح یوزپلنگ روی پیراهن تیم ملی نه از سوی شرکت تولید کننده و نه از سوی فدراسیون فوتبال کشورمان طراحی نشده است و این طرح به بهای 10 دلار از یک سایت اینترنتی دانلود شده و روی پیراهن ملی کشورمان قرار گرفته و شگفتآور اینکه این طرح اصلاً متعلق به یوز آسیایی نبوده و تیم ملی که با شعار حمایت از یوزپلنگ آسیایی راهی جام جهانی خواهد شد، روی پیراهن خود چهره یک یوزپلنگ آفریقایی را حک کرده است!
همه اینها باعث شده تا تعداد بسیاری از هموطنان کشورمان با مراجعه به شبکه اجتماعی این شرکت تولید کننده، انتقادات خود از این اقدام آنها را اعلام کنند و البته خواندن پاسخ شرکت آلاشپورت به این انتقادات نیز خالی از لطف نیست.
آلاشپورت: فدراسیون ایران باید فرق یوز آسیایی و آفریقایی را میدانست.
شرکت آلاشپورت آلمان در پاسخی رسمی به انتقادات ایرانیها به خاطر طراحی پیراهن تیم ملی ایران روی فیسبوک خود نوشت: نقش طرح یوزپلنگ آسیایی روی پیراهن تیم ملی خواسته ایرانیها بود و این طرح از سوی فدراسیون فوتبال ایران تهیه شده و این طور نیست که ما آن را از اینترنت خریداری کرده باشیم. این طرحی بود که از سوی فدراسیون ایران تأیید شد و ما فکر میکردیم خود آنها بین یوزپلنگ آسیایی و آفریقایی فرقی قائل شوند!
4 نفر چنین جراحی را انجام دادهاند. این نگینها فقط در هلند ساخته میشوند و قیمت آنها رقمی حدود 1500 تا 2000 دلار معادل 4.5 تا 5 میلیون تومان است.
یکشنبه 14 اردیبهشت 1393
نویسنده: Laura طبقه بندی: آسیب های اجتماعی،
خبرآنلاین- فاطمه استیری: سفارت سابق آمریکا در خیابان طالقانی محل تجمع و گرد هم نشستن منتقدان دولت روحانی بود که جنس سیاسی آنها از نوع حامیان دیروز و امروز محمود احمدی نژاد و سعید جلیلی بود. منتقدانی که پرهیاهو و با شلوغ کاری عنوان میکردند« دلواپسند».
«دلواپس از اینکه انرژی هستهای را با فناوری هستهای اشتباه گرفتهاند»، «دلواپس از بر باد دادن حقوق ملت در ازای گرفتن حقی ناچیز»، «دلواپس از استراتژی غلط دولت در سیاست خارجی» و «دلواپس از ترک برداشتن حقوق ملت به جای ترک برداشتنساختمان تحریمها».
حاضران و سخنرانان دیروز همایش منتقدان ژنو، که همچون ایام انتخابات ریاست جمهوری یازدهم تلاش شان بر مطرح ساختن دوگانه«نماد مقاومت-نماد سازش» سعید جلیلی و حسن روحانی بود حتی تا پای شعار «مرگ بر سازشکار» هم پیش رفتند.
سخنان مطرح شده در همایش دلواپسیم و شعارهای مطرح شده در این همایش اما بیش از آنکه رنگ و بوی نقد منصفانه و دلواپسی دلسوزانه داشته باشد، شبیه هجمه و تخریب دولت بود.
در همین راستا پربیراه نیست مروری گذار بر تحصیلات سخنرانان و حاضران در همایش «دلواپسیم»؛
اسامی سخنرانان و حاضران در مراسم دلواپسیم |
مدرک تحصیلی |
ایزدی، فواد |
دکترای ارتباطات جمعی |
آبلیکی |
نامشخص (همکار شهید احمدیروشن در سازمان انرژی اتمی) |
آلیا، فاطمه |
کارشناس ارشد علوم سیاسی |
حجتالاسلام والمسلمین پناهیان |
تحصیلات حوزوی: خارج تحصیلات دانشگاهی: روانشناسی تربیتی |
حسینیان، روح الله |
خارج فقه و اصول (علوم حوزه) |
رامین، محمدعلی |
مهندسی مکانیک عمومی |
رسایی، حمید |
سطح دو حوزه |
روانبخش، قاسم |
تحصیلات حوزوی |
زاکانی، علیرضا |
دکترای پزشکی هستهای |
زیباکلام، سعید |
دکترای فلسفه |
سلیمانی، محمد |
دکترای مخابرات |
شجونی، جعفر |
تحصیلات حوزوی |
طبیب زاده، زهره |
دندانپزشک |
عباسی، فریدون |
دکتری مهندسی هستهای(رییس سابق سازمان انرژی اتمی) |
قدیانی، حسین |
نامشخص |
کریمی قدوسی، جواد |
فوق لیسانس حقوق خصوصی |
کوثری، اسماعیل |
فوق لیسانس دفاعی |
کوچکزاده، مهدی |
دکترای آبیاری |
کوشکی، محمدصادق |
دکترای علوم سیاسی |
محمدی، مهدی |
دکترای هوافضا |
نادران، الیاس |
دکترای تخصصی اقتصاد عمومی |
نبویان، سیدمحمود |
دکترای فلسفه تطبیقی |
نوبری،ناصر |
دکترای روابط بین الملل |
قصه های قبیله
(46)
معرفی نویسنده و مدیر وبلاگ
(48)
جذابیت های برق
(1417)
در ستایش معماری
(1042)
تکنیک های نورپردازی، مهندسی روشنایی
(273)
فکر اقتصادی، کارآفرینی
(180)
تکنولوژی های روز دنیا
(4582)
504 لغت آیلتس IELTS(ضروری برای همه دانشجویان)
(196)
شرط پیشرفت+مدیریت زمان و انرژی
(776)
اطلاعات علمی ساده و خلاصه
(88)
خلاقیت های ناب ناب
(2463)
کافه کتاب،فرهنگ و ادبیات
(81)
هایلایت
(716)
رسانه (ایران، بین الملل)
(276)
آسیب های اجتماعی
(1724)
خنده های رنگی رنگی
(1346)
دیدنی های تو دل برو
(1662)
مهارت های زندگی
(244)
پزشکی و سلامتی
(185)
آرامش بخشی
(318)
دیالوگ های ماندگار
(36)
وقایع و تصاویر تاریخی جذاب، گردشگری
(304)
روان شناسی
(659)
مهارتهای زناشویی
(792)
خوراکی های خوش رنگ و بدیع، خوراکی های دارویی و شفابخش
(139)
ویرایش نشده ها
(3)